صبحونت شده سیگار و چایی
زندگی کارمندی یعنی همین! که صبح بزنی بیرون و شب که برسی خونه همینقدر انرژی داشته باشی که بری مسواک بزنی و بری سمت تخت خوابت! یعنی همین که زهرا سراغ بگیره چرا وبلاگتو آپ نمیکنی؟! یعنی همین که دوستت از اون ور دنیا بهت پیام بده با من کات کردی؟ و تو تو جواب هر دوش بگی من کارمندم! یعنی همین روز مرِگی هایی که من بیشتر از روز مر-گی هام دوستشون دارم.
یک اینکه: صبح ها که زورم میاد بعضا بعد 4-5 ساعت خوابیدن بلند شم و بزنم بیرون یاد حرف مصطفی می افتم. میگه مرد باس صبح زمستون گرمای پتو رو ول کنه بره دنبال یه لقمه نون. احساس مرد بودن میکنم. حسی که خیلی ساله گمش کردم. قبل این فقط سیبیلام بود که مرد بودنم و یادم میاورد.
دو اینکه: همیشه برام مهم بوده که ادما دوستم داشته باشن. اینکه چه فکری میکنن نه زیاد! اما اینکه دوستم داشت باشن برام مهم بوده. تو شرکت خیلیا دوستم دارن! چند باری وقت خداحافظی بهم گفتن کاش تو بخش ما بودی! این خوشحالم میکنه!
دیروز سر کلاس همه از مدل موهام ایراد گرفتن ولی من برام مهم نبود! اصلا بهش توجه نکرده بودم تا اون موقع. شیما اما از مدل موهام سوال کرد! ایراد نگرفت. بعدشم گفت رفتم و همه پستا و کامنتای فیسبوکتو خوندم. گفت کامنتات با عشق همراهه. برای همه ی دوستات. خوشحال شدم. رفتم مدل موهامو تو آینه نگاه کردم. خیلی هم بد نبود!
سه اینکه: دارم یه راهکار های جدیدیو برا مقابله با مشکلات امتحان میکنم! مثلا دیشب بجای اینکه مثل همیشه به دوستم گیر بدم چرا نیستی و اون بگه گرفتارم، رفتم گفتم اشکال نداره که نیستی، میدونم گرفتاری، اگه کمکی از دستم بر میومد بهم بگو! نمیدونم اون چه فکری کرد، ولی من بعدش پدر خودمو در نیاوردم!! این فکر کنم حاصل کارمندیه! اسمشم انعطاف پذیریه. همین
- ۹۴/۱۰/۰۴