دلتنگی
جمعه, ۱۶ بهمن ۱۳۹۴، ۱۲:۱۶ ب.ظ
به محمد کاوه که فکر میکند یک نفر است، اما تمام دنیای من است:
کاوه عزیزم! اینکه سه ماه بود ندیده بودمت نه تقصیر من بود، نه تقصیر تو.پدرت اینطور خواسته بود. خواسته بود من نباشم. من هم خب بالاخره پدرت دوست صمیمی ام است، نان و نمکش را خورده ام. باید به حرفش گوش میدادم. گوش دادم. دلم که خیلی برابت تنگ شد عکست را گذاشتم اینستاگرام لعنتی و برایت نوشتم: "هوای روی تو دارم، نمی گذارندم" فردایش شنیدم تو هم همان موقع ها سراغم را گرفته ای. خوشحال شدم که دارمت. که یکی را دارم که رابطه مان و دوست داشتنمان دو طرفه ست. خوشحال شدم. هرچند هم احتمال اینکه یکی دو سال که بزرگتر شوی یا انقدر مرا ندیده باشی که فراموشم کنی هست، هم این احتمال که بزرگتر که شوی بیشتر شبیه پدرت شوی. و دیگر دوست داشتن اذیتت کند. اینها را برای بزرگتر شدنت نوشتم. نه یکی دو سال. برای 20-30 سال دیگرت.
پ.ن: دل تنگی امانم را بریده. مال این حرفها نیستم انگار. نمیتوانم احساسات مسخره ام را کنار بگذارم. بیشتر از چند روز نمیتوانم ادای آدمهای منطقی را دربیاورم. تمام طول دیروز بعد از ظهر را بغض داشتم. خواستم منطقی بمانم. تنها اتفاقی که افتاد این بود که اشکهایم دانه دانه راهی شدند. همه دیدند. همه جا دیدند. لذتی هم از شکستن یکدفعه بغض لعنتی ام نبردم...
- ۹۴/۱۱/۱۶