اعتماد
همیشه یکی از ضعف های بزرگم زود اعتماد کردن بوده. به هرکسی که دلم میخواسته اعتماد می کردم. معمولا هم ازش ضربه خوردم اما بازهم همین روش زندگیو ترجیح دادم همیشه. همیشه هم مورد اعتماد اطرافیانم بودم. مثلا:
1. حدود یکماه پیش با یه خانم تصمیم به آشنایی بیشتر گرفتیم. از همون اول شروع رابطه هیچ اثری از اعتماد نبود. ایشون اصلا لازم نمیدید سوالی بپرسه یا چیزی بگه. کلا از نظرش هر چیزی که به من مربوط بود غلط بود و باید تغییر میکرد. ضمنا قبل اینکه منو ببینن از نظرشون من نمیتونستم از بقیه دخترا دل بکنم. هفته پیش تموم شد.
2. چند روز پیش با یکی از دوستام یه سفر دوروزه رفتم. اونجا یه چیزایی برای همسفرم خریدم. وقتی خواب بود. برای اینکه لازم نباشه بیدار شه و بتونه استراحت کنه. وقتی برگشتیم پرسید پولشون چقدر شد؟ گفتم! پرسید: میتونی ریز به ریز بگی چجوری انقدر شد؟!
3. دیشب، یه دوست صمیمی قدیمی که به قول خودش انقدر به من اعتماد داره که کلید خونش دستمه، از تو کامپیوترم تلگراممو باز کرده، تمام پیامای من و دوست دخترشو خونده، حتی محض اطمینان با گوشیش از پیاما عکس هم گرفته. حالا اینکه 90 درصد پیامای ما برای شرایطی بوده که من به دوست دخترش میگفتم تو این زمینه باهاش راه بیا، یا اون به من میگفته دوستم حالش خوب نیست و برنامه میریختیم چجوری کمکش کنیم!
اعتماد کردن هنوز هم شیوه انتخابیمه!
- ۹۴/۱۱/۲۵
اصلن مثل تو یا من ، بازم هست ؟
مورد سوم هم کمرم رو شکست !
چون تو خودت قابل اعتمادی به بقیه راحت اعتماد میکنی.