هانا!!

ما گنگ خواب دیده و عالم تمام کر

هانا!!

ما گنگ خواب دیده و عالم تمام کر

همیشه هربار که دلم خواست دوباره وبلاگ نویسی را شروع کنم در اولین مرحله که انتخاب اسم بود میماندم! انقدر طول میکشید که پشیمان میشدم. حالا اما تصمیمم را گرفته ام. دلم میخواهد هانا صدایش کنم. حالا که فرار را انتخاب کرده ام، و پناه آورده ام به این کنج دنج!
هانا! در گویش کردی به معنی پناه است!

پیوندها

دلی گرفته که جای تو هست و جای تو نیست

يكشنبه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۵۹ ق.ظ

حالا یادم نمیاد از آخرین باری که نوشتم چقدر میگذره! از اولین باری که کامنت خورشید رو پای یکی از پستای رضا دیدم که فهمیدم خاموشی هانا برا یکی مهمه اما به روم نیاوردم هم! اینا که اهمیتی نداره، من یادم نیست اخرین بار کی تو رو دیدم! آخرین باری که دل تنگت شدم هم یادم نیست! ولی آخرین باری که دلم برات گرفته بودو یادمه! همین چند ساعت پیش بود. همین چند ساعت پیش که خوابم نمی برد. که بهت فکر نمی کردم اما خوابم نمی برد. که گریه نمی کردم اما خوابم نمی برد. دلم که میگیره می دونم برای تو گرفته. فرقی نداره بهونه ش چی باشه؟ من زخمی عمیق تر از تو ندارم که دردم بیاره. که خرابم کنه. که دلم رو بپوسونه. هربار یه بهونه تازه پیدا میکنم که نبودنتو درد بکشم. خدا رو شکر بهونه ها کم نیست عزیز دلم. مثلا همینکه این وبلاگ برای خورشید مهمه اما برای تو نه! همینکه تو شاید اصلا ندونی هانا وجود داره! مثلا همینکه الان انقدر کار سرم ریخته که نمیتونم بیشتر از این برات بنویسم!! وقت هم اگه بود، بغض اجازه نمیداد البته. تو خوب باش لطفا! یا حق

  • محسن جلیلیان

نظرات (۲)

  • مهرداد ارسنجانی
  • بهونه ها کم نیست "عزیز دلم"
    میمِ مالکیت !
    کلی حرف دارم برای این میمِ لعنتی :)

    خورشید خیلی خوبه، برای من تو آموزشی نامه نوشت :)
    خیلی خوبه :)

    پاسخ:
    من فقط همین یبار بلند گفتم عزیز دلم! میم مالکیت واسه دل بود یا واسه عزیز؟! دل که مال من نیست! او هم که...
    من هنوز دلم میخواد بنویسم عزیز دلم. انگار این دو تا کنار هم میم مالکیت لازم میشن! انگار او که عزیز دلم باشه دلم هم دلم میشه! انگار...
    انگار دنبال بهونه م! انگار بهونه دستم دادی رضا... اینو مونیتوری که حالا دیگه وضوح قبلو نداره میگه... 
    آقای جلیلیان.. میشه باز هم چراغ هانا روشن بشه؟ هرچقدر هم که خورشید لال باشه بعد خوندن کلمه هاتون..
     
     
     ما به نوشتن امیدواریم.. به جریان یافتن کلماتی که زیر سنگینی صخره های روی سینه مان‌ به ما مجال نفس کشیدن می دهند
    پاسخ:
    خورشید جان. فکر کنم باید انقدری به خودم اعتماد کنم که بگم خورشید خانم. چشم. منم دلم میخواد دوباره بنویسم. امیدوارم بتونم. خوشحالم که اهمیت میدید به هانای تنهای من. همیشه زبانتان روان باشه و کلمات تو دستاتون. چشم
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی