هانا!!

ما گنگ خواب دیده و عالم تمام کر

هانا!!

ما گنگ خواب دیده و عالم تمام کر

همیشه هربار که دلم خواست دوباره وبلاگ نویسی را شروع کنم در اولین مرحله که انتخاب اسم بود میماندم! انقدر طول میکشید که پشیمان میشدم. حالا اما تصمیمم را گرفته ام. دلم میخواهد هانا صدایش کنم. حالا که فرار را انتخاب کرده ام، و پناه آورده ام به این کنج دنج!
هانا! در گویش کردی به معنی پناه است!

پیوندها

۴ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

هیچ انگیزه ای ندارم! نه واسه اینجا نوشتن، نه واسه کار کردن. واسه غذا خوردن حتی! دو سه روزه که یه حسی دست از سرم برنمیداره. بر عکس همیشه ربطی به نبودن کسی نداره! ولی مثل همیشه ربط به کم بودنم داره! حتی یه ذره هم احساس مفید بودن ندارم. یه کاری باید بکنم که نمیدونم چیه! نمیدونم چجوری باید انجام بشه. حتی مطمئن نیستم لازمه حتما انجامش بدم یا نه! دائم بیدل تو گوشم زمزمه میکنه: "چون نفس از محتوای جستجو اگه نی ام/آنقدر دانم که چیزی هست و من گم کرده ام"!

از یه طرف فکر میکنم به اینکه تو 27 سالگی هیچ چیزی ندارم که بتونم بهش افتخار کنم! یه سال و چند ماه پیش اینجوری نبود. به سیبیلام افتخار میکردم. الان دیگه نه. هیچ جذابیتی برای خودم ندارم! از یه طرف هم هیچ ارزویی ندارم. نه که نداشته باشم. انقدر دور از ذهنمن که ترجیح میدم نداشته باشمشون. کار خوب پیدا کردن حالمو بهتر کرده بود. جدیت کارم باعث شده بود ذهنم نپره این ور اون ور. الان دیگه هیچ قانون و قاعده و چارچوبی وجود نداره. خسته م. انقدر که خرابی ماشینم بره رومخم. که بفروشمش. که بی ماشین بیشتر حرص بخورم. دلم میخواد چشمامو ببندم. باز کنم. ببینم 20-30 سال گذشته. مهم نیست که تو 50-60 سالگی هم هیچی ندارم. فقط میترسم اونموقع هم نگران 10-20 سال بعدش باشم.

  • محسن جلیلیان

باید تصمیم میگرفتم! اگه کمکم نمی کرد سخت میشد. کمکم کرد، راحت تر بریدم! اصلا هم ناراحت نبودنش نیستم، باید میرفت!

  • محسن جلیلیان
از یه هفته پیش واسه ش برنامه ریزی کردم. سه روز پیش 90 درصد برناممو کنسل کرد. بخاطر ادمایی که حالم ازشون بهم میخوره. ادمایی که نیومده تمام دلشو گرفتن. منو پرت کردن بیرون. منو از دل دوستی که همه ی من بود و هست پرت کردن بیرون.بهم بر میخوره. میخوام اون 10 درصد باقیمونده رو کنسلش کنم. فکر میکنم به اینکه همینم اگه از دست بدم شاید دیگه هیچ وقت نبینمش. 3 روز با خودم کلنجار میرم که اون ده درصد به بهترین نحو انجام بشه. بلیط رزرو میکنم. از 2 ساعت زودتر میرم اونجا که بلیطارو بگیرم. اون خراب شده آتیش گرفته. اون 10 درصد برنامه هم کنسل میشه. تمام برنامه ریزی یک هفته اخیرم گند خورده توش. دارم خفه میشم. هیچکس نیست بزنه تو گوشم! بگه الاغ! مگه تو اتیشش زدی؟ بگه نباید برا چیزایی که توش هیچ نقشی نداری خودتو له کنی. هزار تا بهونه دارم واسه زهر کردن زندگی به خودم. از اون 90 درصدی که کنسل شده بگیر تا علت کنسل شدنش. تا اصلا علت اینجوری چیده شدن برنامه. اینکه خونمون نمیاد. شاید چون مستقل نیست. شاید چون تو جوادیه ست! شاید چون قابل نیست... همه شون دلیل کافی ای میشن برای اینکه گند بزنم تو روزم. ولی بی محلی اونی که بخاطرش همه این برنامه ها رو ریختم از همه ش سخت تره. دلیل محکمتریه. اینکه حال منو نادیده میگیره از هر چیزی بدتره. حالم از خودم بهم میخوره. از زندگیم بهم میخوره. از این زندگی ای که هیچیش تحت اختیارم نیست حالم بهم میخوره. از این بغض لا مذهبی که نمیترکه حالم بهم میخوره. حالم ازت بهم میخوره رفیق! حالم از این رفتارات بهم میخوره.
  • محسن جلیلیان

زندگی کارمندی یعنی همین! که صبح بزنی بیرون و شب که برسی خونه همینقدر انرژی داشته باشی که بری مسواک بزنی و بری سمت تخت خوابت! یعنی همین که زهرا سراغ بگیره چرا وبلاگتو آپ نمیکنی؟! یعنی همین که دوستت از اون ور دنیا بهت پیام بده با من کات کردی؟ و تو تو جواب هر دوش بگی من کارمندم! یعنی همین روز مرِگی هایی که من بیشتر از روز مر-گی هام دوستشون دارم.

یک اینکه: صبح ها که زورم میاد بعضا بعد 4-5 ساعت خوابیدن بلند شم و بزنم بیرون یاد حرف مصطفی می افتم. میگه مرد باس صبح زمستون گرمای پتو رو ول کنه بره دنبال یه لقمه نون. احساس مرد بودن میکنم. حسی که خیلی ساله گمش کردم. قبل این فقط سیبیلام بود که مرد بودنم و یادم میاورد.

دو اینکه: همیشه برام مهم بوده که ادما دوستم داشته باشن. اینکه چه فکری میکنن نه زیاد! اما اینکه دوستم داشت باشن برام مهم بوده. تو شرکت خیلیا دوستم دارن! چند باری وقت خداحافظی بهم گفتن کاش تو بخش ما بودی! این خوشحالم میکنه!

دیروز سر کلاس همه از مدل موهام ایراد گرفتن ولی من برام مهم نبود! اصلا بهش توجه نکرده بودم تا اون موقع. شیما اما از مدل موهام سوال کرد! ایراد نگرفت. بعدشم گفت رفتم و همه  پستا و کامنتای فیسبوکتو خوندم. گفت کامنتات با عشق همراهه. برای همه ی دوستات. خوشحال شدم. رفتم مدل موهامو تو آینه نگاه کردم. خیلی هم بد نبود!

سه اینکه: دارم یه راهکار های جدیدیو برا مقابله با مشکلات امتحان میکنم! مثلا دیشب بجای اینکه مثل همیشه به دوستم گیر بدم چرا نیستی و اون بگه گرفتارم، رفتم گفتم اشکال نداره که نیستی، میدونم گرفتاری، اگه کمکی از دستم بر میومد بهم بگو! نمیدونم اون چه فکری کرد، ولی من بعدش پدر خودمو در نیاوردم!! این فکر کنم حاصل کارمندیه! اسمشم انعطاف پذیریه. همین

  • محسن جلیلیان