حالا یادم نمیاد از آخرین باری که نوشتم چقدر میگذره! از اولین باری که کامنت خورشید رو پای یکی از پستای رضا دیدم که فهمیدم خاموشی هانا برا یکی مهمه اما به روم نیاوردم هم! اینا که اهمیتی نداره، من یادم نیست اخرین بار کی تو رو دیدم! آخرین باری که دل تنگت شدم هم یادم نیست! ولی آخرین باری که دلم برات گرفته بودو یادمه! همین چند ساعت پیش بود. همین چند ساعت پیش که خوابم نمی برد. که بهت فکر نمی کردم اما خوابم نمی برد. که گریه نمی کردم اما خوابم نمی برد. دلم که میگیره می دونم برای تو گرفته. فرقی نداره بهونه ش چی باشه؟ من زخمی عمیق تر از تو ندارم که دردم بیاره. که خرابم کنه. که دلم رو بپوسونه. هربار یه بهونه تازه پیدا میکنم که نبودنتو درد بکشم. خدا رو شکر بهونه ها کم نیست عزیز دلم. مثلا همینکه این وبلاگ برای خورشید مهمه اما برای تو نه! همینکه تو شاید اصلا ندونی هانا وجود داره! مثلا همینکه الان انقدر کار سرم ریخته که نمیتونم بیشتر از این برات بنویسم!! وقت هم اگه بود، بغض اجازه نمیداد البته. تو خوب باش لطفا! یا حق
- ۲ نظر
- ۱۶ خرداد ۹۵ ، ۱۰:۵۹